مگر می شود عشقی چون مهدی داشت وقلبت نزد
همچنان جمعه ها ،کوچه ها را آب و جارو کردیم و نرگس ها در لحظه طلوع خورشید اشتیاق دیدار به چشم می کشند
به قلبم گفته ام
حق نداری لحظه ای بایستی!
می دانی چرا؟
چون ما که لیاقت معصو بودن را نداشتیم اما میتوانیم در آغوش معصوم بمیریم!
با وجود سختی ها و گرفتاری ها
با وجود امید ها و نا امیدی ها
چنان دیده بر در نهادم که گویا لحظهای هم پلک نخواهم زد!
میخواهم در آغوشت جان سپارم.بیا مهدی جان